آنام و طاهای من

تعطيلات ارديبهشت

1394/2/31 9:36
نویسنده : مژده
171 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه از اداره برگشتم وسايل و لباس هاي بچه ها رو آماده كردم و يه چيز واسه تو راه آماده كردم شاهرخ نزديك 5 رسيد و سايل برد پايين و راه افتاديم نزديك هاي خونه مامان بچه ها خوابيدن ساعت 10 رسيديم خونه مامان مينو مرضيه اونجا منتظر بودن طاها كه از خواب پا شده بود يه كم گريه كرد تا اينكه سرحال شد و بعدش رفت بازي ماهم يه كم حرف زديم و بعدش رفتيم خوابيديم صبح مرضيه تو وايبر پيام داد من گوشت و وسايل خريدم شما فقط برنج بزاريد خلاصه بيدار شديم و وسايل رو جمع و جور كرديم تا مرضيه اومد مثل هميشه آقايون يه ماشين و خانوما هم يه ماشين نشستند طاها اول گفت مي يام ماشين خاله مرضيه بيام تو راه گريه كرد مي خوام برم ماشين بابا تا ماشين رو نگه داشتيم اين زودتر پياده شد تا من بيام پايين طاها دويد به سمت خيابون من ديگه مردم و زنده شدم كلي جيغ زدم كه پيمان پريد و گرفتش تا يك ساعت بدنم مي لرزيد خلاصه قرار شد بريم ماسال كلي همه جاي ماسال شلوغ و پر از مسافر بود رفتيم سمت ييلاق و هتل رامينه اما مرضيه اينا كه قرار بود ماشينشون رو عوض كنن گذاشته بودن بنگاه مرضيه با ماشين كيهان رانندگي مي كرد قلقش دستش نبود تو سربالايي يه كم دچار استرس شده بود آخر هاي راه ديديم يه جايي پيمان از ماشين آقايون پياده شد و منتظر بياد ماشين ما خلاصه بالا رسيديم ديديم جا صاف واسه بچه ها وجود نداره واسه همين برگشتيم پايين يه جاي خوب پيدا كرديم و چادر زديم و مردا هم شروع كردن به كباب زدن آماده كردن چاي بعد ناهار هم يه كم بچه ها بازي كردن و لي چون فوتبال پرسپوليس و استقلال بود شاهرخ گفت زود برگرديم كه ما هم برگشتيم شام خورديم بعد شام مرضيه اومد دنبالمون بريم دور بزنيم و چون قليون نتونسته بوديم بكشيم  پيمان اين بار  مدل قليون سيار رو كشف كرد قليون آماده كرد جلو نشست و شروع كرد به كشيدن و نوبتي عقب به من و مينو مي داد  مرضيه هم راننده بود خيلي باحال بود. شنبه قرار بود ريم ماسوله اما چون خيلي دير شد گفتيم واسه شام بريم اما ساعت سه مرضيه زنگ زد آماده شيم بريم منم گفتم بچه ها رو بپيچونيم خودمون سه تايي بريم تو راه هنوز نصف راه نرفته بوديم ديديم يه دودي از ماشين مياد بالا ترسيديم و برگشتيم منتهاش چون ضاع نشيم رفتيم خونه مرضيه ساعت 5 شاهرخ بچه ها رو برد پارك . مامان زنگ زد عرشيا دوچرخه بر داشته پشت سرشون با دوچرخه رفته ما هم تندي رفتيم حال عرشيا رو بگيريم كه وقتي رسيديم پارك مامان زنگ زد عرشيا برگشته خونه . شاهرخ هم ما رو رسوند خونه و عرشيا رو برداشت و با عرشيا رفتن پارك. خاله زهره هم اومد خونه مامان و نشستيم به حرف و غيبت اما از شب يه دندون دردي من گرفتم كه تا بعد از ظهر يك شنبه از درد داشتم هلاك مي شدم شاهرخ صبح رفت واسه دادگاهي كه از دانشگاه فومن واسه مطالباتش شكايت كرده بود كه فعلا موند واسه ماه بعد و بعد هم بازار هفتگي با بچه ها رفت و يه كم چيز و ميز واسه بچه ها خريد و قرار بود بعد از ظهر بره تهران كه با زهرا هماهنگ كرده بود كه ما هم ميريم كلي اصرار داشت ما هم بريم اما من چون دوشنبه نوبت دكتر پوست داشتم و هم به خاطر مينو مرضيه كه دوست داشتن من بمونم دو دل بودم از طرفي دوست داشتم برم تهران مانتو و شلوار و كفش تابستوني بخرم و از همه مهمتر واسه برنامه سفر تركيه مون هماهنگي هاي لازم رو با هاشون انجام بدم ساعت نزديك 5 شاهرخ من رو برد دندانپزشكي وقتي نوبتم شد گفت بايد بري اول عكس بگيري و بعد بگم چه كار كني ديدم برم عكس بگيرم خيلي دير ميشه رفتم پيش دكتر آشنامون 5 روز استعلاجي گرفتم كه دارم ميرم تهران مرخصي ام رو هم گرفته باشم شاهرخ هم تا اين موقع مونده بود كه من رو هم با خودش ببره ساعت 6.5 رسيديم خونه مامان من هم وسايلم رو جمع كردم و بچه ها رو آماده كردم ديدم مينو مرضيه به من اشاره مي كنن نرو منم دو دل شدم گفتم شاهرخ نميام شاهرخ كلي بهش بر خورده بود و ناراحت شد من تا اين موقع نگه داشتي ميگي نميام شاهرخ قرار بود اگه ما بريم ماشين ببره واسه خاطر همين چون ما نمي رفتيم ماشين رو گذاشت كه من بچه ها رو بگردونم شاهرخ رو برديم فومن سوار ماشين كرديم و برگشتيم خونه لباس بچه ها رو عوض كرديم و برديم پارك بعد اون هم رفتيم بيرون شام و خورديم و ساعت ده كه رسيديم خونه از بس بچه ها خسته بودن زود خوابيدن . دوشنبه هم من از ساعت 4 رفتم رشت اول يه كم دنبال شلوار و مانتو گشتم بعدشم يه مانتو زرد جلو باز خيلي ناز خرديدم و ساعت 6.45 رفتم مطب دكتر تا 8.5 نوبتم شد اين همه وقت گذاشتم دكتر گفت كم پشت بودن موهات مشكل ینتيكي هست و فقط با مزوتراپي 20 درصد از وضعيت الانت بهتر ميشه و كلي نا اميد شدم و قتي رسيدم خونه بچه هاي گلم خوابيده بودن. سه شنبه صبح مامان و مينو كار اداري داشتن من هم كارهاي خونه انجام دادم و ناهار آماده كرم بعد ناهار به مرضيه گفتم بياد بچه ها رو ببريم پارك تو كوچه واسه لوله كشي آپارتمان كناري زمين كنده بودن و بيرون بردن ماشين مشكل بود به مجتبي زنگ زديم بيا ماشين رو بيار بيرون . بعد كه رسيديم پارك دزد گير ماشين خراب شد در ماشين قفل نمي شد خلاصه با كلي زحمتدر ش رو قفل كرديم كلي بچه ها بازي كردن خواستيم برگرديم ديديم ماشين روشن نميشه دوباره زنگيديم به مجتبي ما پشت پارك هستيم بيا ماشينمون رو شن نميشه خلاصه مجتبي اومد يكم سيم ها رو دستكاري كرد و ماشين روشن شد و گفت خودش اومده اينجا بنزين تمام كرده و زنگ زده رضا واسش بنزين بياره خلاصه كلي سویه شديم تو راه هي شوخي كرديم اينبار ماشين خاموش شد زنگ بزنيم پيمان مرضيه مي خواست بره يه جا كافينت و واسه تحقيقش يه فايل بگيره ماشين رو خاموش كرد و رفت وقتي برگشت ديد ماشين روشن نميشه مينو ه بايد ميرفت دنبال عرشيا و ديرش شده بود دو تا پسره تو خيابون گير اورديم كه ماشين رو برامون درست كنه و زنگ زدم شاهرخ تلفني بهش توضيح مي داد چيكار كنه خلاصه ماشين روشن شد و بعد از برداشتن عرشيا از كلاس خلاصه رسيديم خونه و چهرشنبه غروب هم به سمت ديار اردبيل به راه افتاديم (30ارديبهشت 94)

پسندها (1)

نظرات (0)