آنام و طاهای من

كوتاه و گذرا از تولد طاها تا 2 سالگي

1393/8/26 13:19
نویسنده : مژده
294 بازدید
اشتراک گذاری

طاهاي من 17 آبان 91 بدنيا اومد . روز اول كه طاها بدنيا اومد آنام با مجتبي و مرضيه و مامان و عرشيا غروب اومدن پيش من و طاها .آنام با تعجب من و طاها رو نگاه مي كرد و هنوز نمي دونست جريان از چي قراره . روزهاي اول كه از بيمارستان مرخص شدم خيلي روزاي سخت اما شيريني بود. من واسه زايمان اومدم شمال خونه مامان اينا و شاهرخ هم  ده روز اول كنارم موند. من راستش چون به آنام شير نداده بودم سر شير دادن به طاها خيلي استرس داشتم و همش دست و پاچه مي شدم بعدش هم آروغ گرفتن طاها يه مصيبتي بود اونقدر گريه مي كرد كه نگو واسه همين شاهرخ دنبال يه پرستار بود كه حداقل تا 40 روزگي طاها شبانه روزي پيشم باشه كلي مورد رفتن و اومدن اما هيچكدوم رو يا من قبول نكردم يا خودشون شرايطشون با من جور نبود خلاصه ده روز مرخصي شاهرخ تمام شد و اون روزي كه رفت يكي از غم انگيزترين روزاي عمرم بود كلي گريه كردم تا اينكه يه چند روز بعدش شاهرخ واسه تاسوعا و عاشورا اومد پيشمون و دوباره وقت رفتن و گريه و زاري من شروع شد با ديدن گريه هاي من شاهرخ طاقت نياورد و با مامانش هاهنگ كرد فرداي اون روز راه بيفتند و بيان سمت اردبيل و ما هم از اين ور  همان روز راه افتاديم راستش هرچقدر بگم واسه تو راه چقدر استرس داشتم  فكر كنم نتونيد درك كنيد چقد بود آخه آنامم خيلي كوچيك بود تازه 1 سال و ده ماهش بود و هميشه توراه بغلش مي كردم حالا بايد طاها رو بغل مي كردم و آنام كنار مي نشست خوشبختانه با راحتي البته جز اينكه ماشين توراه خراب شد و حسابي اذيتمون كرد به اردبيل رسيديم و اون روز شاهرخ اداره نرفت تا شب مامانش و باباش اومدن پيشمون ديگه تقريبا راحت بودم  شبا كه شاهرخ طاها رو مي خوابوند بعد يه دوهفته اي شاهرخ رفت فوتبال و دستش شكست و 40 روز استعلاجي داشت كلي ذوقيدم كه با هم مي ريم شمال با هم و من دوباره اومدم شمال و توراه با اينكه مخالف بوديم آنام چيپس و پفك بخوره كلي واسش تنقلات گرفتيم و كلي كارتون براش تو فلش ريختم و تو ماشين گذاشتم تا ببين خلاصه اين دفعه هم به خير گذشت خلاصه اين روزا گذشت و من تا شش ماهگي طاها تو شمال موندم خداييش خيلي روزاي خوبي بود طاها از سه ماهگي به خاطر اينكه آنام خيلي سر شير دادنم به طاها اذيتم مي كرد ديگه شير خشك خورد و من طاها رو مي تونستم با خيال راحت پيش مامان بزارم و با آنام و مرضيه مي رفتيم كلي  دور دور و آخر هفته هام كه شاهرخ مي اومد شمال و مينو هم مي اومد خونه مامان ديگه كلي حال مي داد البته خداييش طاها هم تا 4 ماهگي خيلي بچه خوب و آرومي بود البته اين بگم الان كلي شر و شيطون شده . تا اينكه مرخصي زايمان تمام شد و من از اول ارديبهشت بايد بر مي گشتم سر كار واسه همين نوبتي مامان شاهرخ و مامان خودم مي اومدن پيشم البته تو اين مابين شايد روي هم  يك ماهي هم طاها پيش مامان مونده و من آنام رو با خودم مي آوردم اداره البته اون وسط مسط ها هي مي گفتن مرخصي زايمان 9 ماه شد دوباره مي گفتن كنسل شد يه مدت كوتاه گفتن 9 ماه تصويب شده من اون موقع رفته بودم چند روز مرخصي شمال كه طاها رو گذاشتم و اومدم و يادم فردا صبحش كه تو اداره رفتيم صبحانه (آخه ما تو اداره از ساعت 5/7 تا 5/8 وقت صبحونه داريم و من و شيرين و آمنه از همكارهاي صميمي من بودن كه آمنه شمالي بود مثل من كه شوهرش يه چند ماه بعد از من اونجا قبول شده بود و اون هم امده بود اونجا) داشتيم صبحونه مي خورديم كه من زدم زير گريه كه طاها رو گذاشتم شمال كه اونجا اونا جريان 9 ماه شدن مرخصي رو گفتن چون طاها هنوز 9 ماهش نبود من تا 9 ماهگي طاها كه 25 روز مونده بود دوباره تقاضاي مرخصي دادم و با آنام 2 روز بعد شاد و خندان روانه شمال شدم (مردادماه 92 و ماه رمضون) اونقد اين 25 روز تعطيلي حال داد كه نگو كه هنو مزه اش زير دنونام مونده ميدونين حال بيشترش كجا بود اينكه بيمه هنوز اين افزايش مرخصي رو قبول نكرده بود اما من گفتم بادا باد فوقش يكماه حقوق نمي گيرم ديگه اما مسئول اداريمون كاركرد اون ماهم كامل حتي با 30 ساعت اضافه كار  رد كرده بود و من حقوق كاملم از اداره گرفتم و بعد از اون مرخصي 9 ماه لغو دوباره 6 ماه شد و خلاصه باهمكار هاي مامانا تا تولد 2 سالگي طاها ادامه داشت الان حدود يه دو هفته اي كه ما خودكفا شديم و آنام و طاها رو مي برم مهد البته اينو بگم كه از آخر اين هفته مي خوام برم شمال و  سه روز استعلاجي بگيرم و بعد چون بچه ها مريض هستن يك هفته مامان رو بيارم واقعا دلم واسش تنگ شده از طرفي كلي دنبال يه پرستار خوب مي گردم اما دريغ و درد كه تو مدت اين 2 سال هنوز نتونستم يه آدم خوب پيدا كنم حتي از بعداز تمام شدن مرخصي زايمانم دوربين مدار بسته هم گرفتم كه خيالم اگه پرستار بياد خونه راحت باشه اما هنز كه موفق نشديم كسي رو پيدا كنيم . البته يه صحبت هايي با معاون اداره مون كردم كه يكي از اتاق هاي خاي طبقه پايين رو بده به ما تا واسه بچه ها يه مربي بگيريم هنوز جواب قطعي ندادن ببينيم چي پيش مي ياد ديگه فعلا باي

پسندها (2)

نظرات (0)