آنام و طاهای من

جلسه تهران

1393/9/25 9:21
نویسنده : مژده
120 بازدید
اشتراک گذاری

سلام صبح روز  پاييزيتون بخير

من روز يك شنبه 23 آذر  جلسه اصلاحيه بودجه تو سازمان مركزي مون تو تهران داشتم  اول قرار بود پنج شنبه  بريم شمال خونه مامان و بچه ها رو بزاريم و شنبه من و شاهرخ دو تايي بريم تهران اما پنج شنبه چون شاهرخ رفته بود  فوتبال و خسته بود قرار شد جمعه صبح راه بيفتيم  . صبح ساعت 9 پاشدم شاهرخ رو بيدار كردم رفت نون و تخم مرغ و سرشير خريد به آنام و طاها تخم مرغ دادم  خودمون هم سر شير و عسل خورديم بعد از صبحانه جمع و جور كرديم راه بيفتيم كه اين جمع و جور كردن تا 11 طول كشيد تو راه طبق معمول آنام و طاها كلي شيطون كردن و از سر و كله هم بالا رفتن وقتي رسيديم دم خونه مامان طاها مي گفت خونه ماماني من آنام هم مي گفت خونه ماماني من رفتيم بالا ناهار خورديم و يه كم استراحت كرديم  يه كم هم غيبت كرديم آنام و طاها هم با عرشيا مشغول بازي شدن  بعد من واسه بچه ها يه كم ماكاروني پختم و دادم بخورن ساعت نزديك 9 مرضيه زنگ زد بيان پايين بريم دور بزنيم من و مينو يواشكي طوري كه بچه ها نفهمن فرار كرديم و رفتيم تا ساعت 11 دور زديم كه مامان زنگيد گفت آنام ميگه مامانم رو مي خوام بچم دماغش كيپ شده بود و حالش خيلي خوب نبود زود رفتم خونه شيرشو داغ كردم دادم خورد بعدش رفتيم خوابيديم صبح هم سر ساعت 8 دو تا خروس هاي من بيدار شدن و شيطوني كردن قرار بود بعد از اينكه مينو برنج رو آبكش كرد بريم آپارتمان مسعود رو كه تازه نماش رو زده بود رو ببينيم . طبقه اول واسه خود مسعود بود كه دو تا واحد رو يكي كرده بود خيلي ويوش جالب بود طبقه سوم هم دو تا واحدش رو ما خريده بوديم و طاها مي گفت خونه من قشنگه چون كفش گرد وخاك بود مي گفت كي خونه رو خراب كرده آنام عزيزم هم واحد عقبي رو مي گفت ماله خودش و واحد رو به خيابون واسه طاها هست. بعد از ديدن آپارتمان رفتيم خونه مامان ناهار خورديم و آماده رفتن شديم اول قرار بود دو تاشون بذاريم اما انام ديدم امكان نداره شب رو بدون من بخوابه باباش هم باشه كلي بهونه گيري مي كنه شاهرخ گفت طاها رو بزاريم  چون خسته مي شه منم گفت يا هردو بيان يا هردو بمونن چون طاها بچم كلي خودشو آماده كرده بود دلم نمي مود بزارمش به طاها گفتيم آنام مي بريم آمپول بزنيم طاها مي گفت منم مي خوام آمپول بزنم پدر سوخته خيلي باهوش و زود مي گيره كلاشو مثل كلاه قرمزي سرش كرده جلوي در بود   وقتي قرار شد طاها رو بزاريم من زدم زير گريه ، شاهرخ هم تسليم شد و طاها رو هم برديم از اولاي راه آنامم چون خسته بود خوابيد طاها هم پستونكش گم شده بود و هي بهونه پستونكش رو مي گرفت ولي تصميم داشتم از همين جا شروع كنم تركش بدم تو منجيل  شاهرخ نگه داشت زيتون واسه سوغات خريد كه يكم بعدش آنام هم بيدار شد يه كم باهم دعوا كردن يه كم بازي كردن طاها هم لج كرده يه آهنگي مي خواست ماهم نمي فهميديم چه آهنگي هي جيغ مي زد مي گفت اون بزاريد خلاصه با يه آهنگ بلاخره آروم شد و تو بغلم خوابيد بقيه راه رو طاها خوابيد تا اينكه نزديك خونه زهرا بيدار شد نزديك 8 رسيديم و شام خورديم يه كم دور هم حرف زديم بعد خوابيدم صبح هم  تقريبا ديرم شده بود يك ربه به هشت بيدار شدم تا آماده شم ساعت 8 بود ساعت 8.5 رسيدم سازمان نگهبان گفت جلسه ساعت 10 اول يكم شاكي شدم اما بعدش ديدم فرصت خوبي برم دنبال كارهاي انتقالم  رفتم طبقه سوم پيش آقاي نظري و درخواستم گفتم و راهنمايي خواستم وقتي رفتم بالا بعد از سلام و احوالپرسي ديدم آقاي هاشمين هم رسيد و كارهاي مربوط به اصلاحيه رو تا نزديك 12 تموم كرديم  يكبار ديگه با هم دوباره رفتيم پيش اقاي نظري و من درخواستم رو نوشتم دادم دبيرخونه واسه ناهار هم نموندم رفتم خونه پيش گل پسرام  واسه ناهار هم چون شاهرخ دير مي رسيد من و زهرا ناهارمون رو خورديم و يه كم حرف زديم  بچه ها هم كلي شيطوني كردن طاها هم هر دققه مي اومد مي گفت صدرا منو زده تا اينكه شاهرخ رسيد مي خواست ناهارشو بخوره بره ادارشون و برگرده بعد بريم خريد گفتم اينطوري خيلي دير مي شه بيا بريم خريد صبح برو ادارتون بچه ها رو زهرا گفت يزار بمونن بازي كنن چون قرار بود شام هم بريم بيرون ديدم بچه ها خسته مي شن از طرفي چون طرح بود ماشينمون هم نمي تونستيم ببريم بخاطر همين آنام و طاها موندن خونه شاهرخ اول با يكي از دوستاش قرار داشت قرار بود يك سري مدارك مربوط به پرداخت هاي پروژه تعاوني مسكنشون بده به هكارش تا ببينيم امتيازمون چقدره من چون خسته بودم تا شاهرخ بره و برگرده تو ايستگاه اتوبوس نشستم  بعد با هم رفتيم يه كم گشتيم  چيزي خوشم نيومد اما به سليقه شاهرخ يه كتوني با يه بوت عسلي خريدم و رفتيم خونه بچه ها هم داشتن آماده مي شدن قرار بود بريم اداره صمد دنبالش از اون ور بريم رستوران تو راه  خيلي ترافيك بود آنام و صدرا هم كه جلو نشسته بودن حسابي ورجه ورجه مي كردنساعت 8 رسيديم رستوران رستورانش هم بزرگ و شيك بود يه سري آلاچيق پايين داره كه  تو تابستون فكر كنم خيلي فاز بده بعد از سفارش شام يه كم ژله كشيديم خورديم  واقعا داشتم منفجر مي شدم  توراه طاه بازم واسه پستونكش بهونه گيري كرد و هي لجبازي كرد تا رسيديم شيرشو درست كردم و خوابوندمشون بعدش خودم پاشدم رفتم بيرون تا دير وقت حرف زديم . دوشنبه هم ساعت نزديك دو ناهار خوريم راه افتاديم  طبق معمول آنام و طاها چيزي نخوردن واسه همين نزديك رودبار شاهرخ بردشون يه رستوران غذا بخورن بعد از ياينكه غذا خوردن جفتشون خوابيدن اول رفتيم خونه مامان كه مامان رو برداريم بريم من سريع رفتم دستشويي و وسايلمون بردارم اين وسط جفتشون هم بيدار شدن اما طاها يه كم نون خورد دوباره خوابيد اما آنام همچنان هي حوصلش سر رفته بود و حرف مي زد و هي مي خواست طاها رو بيدار كنه بازي كنن ساعت 10 رسيديم خونه و به اين ترتيب سفرمون به پايان رسيد البته قرار به اميد خدا 5 شنبه واسه شب يلدا برگرديم شمال

پسندها (2)

نظرات (0)