آنام و طاهای من

شب یلدا

1393/10/6 11:18
نویسنده : مژده
129 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه شاهرخ سركار نرفت و قرار شد من از اداره برگشتم بريم شمال. وقتي اومدم خونه تا ناهار خوريم و جمع و جور كنيم راه بيفتيم ساعت 3.5 شد خلاصه طبق معمول آنام و طاها تو راه كلي شيطوني كردن و تو سر كله هم كوبيدن تا رسيديم خونه مامان مرضيه و مينو و عرشيا اونجا بودن بچه ها مشغول بازي شدن ما هم  مشغول حرف و وايبر بازي شديم. شب تا بخوابيم ساعت يك شد واسه همين صبح هم  ساعت 10.5 بيدار شديم مامان رفته بود بازار مينو هم ناهار آماده كرد بمنم هندونه شب يلدارو با كمك شاهرخ آماده كردم بعد از ناهار  حدود ساعت 4.5 من و مينو واسه خريد وسايل شب يلدا رفتيم بيرون سر راه رفتيم دنبال مرضيه اما مرضيه چون داشت درس مي خوند با ما نيومد ما تنهايي رفتيم اجيل و كيك و تنقلات خريديم تا رسيديم خونه مرضيه هم رسيد قبلش بهش گفته بودم شمع بيار يادش رفته بود منم گفتم ميوه ها رو بچين تا من برگشتم آماده شه هوا خيلي خوب بود و من و شاهرخ پياده رفتيم و برگشتيم تا رسيدم همه وسايل رو آماده كرديم و يه كم عكس گرفتيم عكساشو هم بعد مي زارم و فال حافظ گرفتيم و شروع به خوردن وسايل شب يلدا كرديم آنام و طاها هم  هي از صبح دور خونه ي گشتن و مي گفتن شب يلدا، شب يلدا، شب موقع خواب هم آنام مي گفت مي شه فردا هم شب يلدا بشه قربون پسرام بشم  كه كلي با شب يلدا حال كرده بودن.  پنج شنبه هم طاها رو واسه اولين بار بردم داخل شهرك ماسوله ، آخه پنج شنبه تولد مينو بود البته تولدش 10 دي هست اما چون ما اونموقع نيستيم پنج شنبه بعداز ظهر اول رفتيم سرخاك بابا بعد مينو مرضيه رفتن كيك بخرن و من و شاهرخ هم برگشتيم خونه واسه بچه ها لباس گرم  برداشتيم بعد با ماشين ما رفتيم سمت ماسوله تو راه طاها هي غر مي زد خسته شدم ديگه بالش من كو ، بچم كلي شيرين زبون وقتي رسيديم ماسوله اولش خيلي سردم بود يه باد سردي مي اومد رفتيم سمت بازارش چون خيلي وقت بود پياده روي نرفته بودم  به نفس نفس افتادم يكم كه رفتيم ديگه بدنم گرم شد و به نظرم هوا خيلي عالي اومد يه چند تا عكس واسه آنام و طاها گرفتم بعد هم رفتم واسشون اسباب بازي خريدم سر راه برگشت هم شاهرخ باقالي پخته گرفت و نشستيم خورديم از اونجا قرار شد بريم يه قيون سرايي كه پاتوق مرضيه ايناست بريم  كيك تولد مينو رو اونجا ميل كنيم خلاصه آنام و عرشيا تو حياط بازي كردن طاها هم با يه دونه گربه كه رفيق فابريك مرضيه اينا بود و هر وقت مي اومدن اونجا پيمان بهش ذا مي داد مشغول شد كلي بچم باهاش ذوق مي كرد طاها واسه خالش كلي آهنگ تولو تولد خوند بعد از اون اومديم خونه طبق معمول وابر بازي كرديم و خوابيديم  جمعه ظهر هم به سمت اردبيل راه افتاديم سر راه هم يه سر به بازار آستارا زديم كه نگي به دل نمي زد اما آنام شب مي گفت مامان به من آستارا خيلي خوش گذشت بازم بريم.

پسندها (1)

نظرات (0)