آنام و طاهای من

اولين برف زمستاني

1393/10/20 12:59
نویسنده : مژده
126 بازدید
اشتراک گذاری

سلام .

از اول هفته پيش اعلام كرده بودن كه تو اين هفته كاهش 20 درجه اي دما تو غرب كشور داريم من اول خو شحال بودم كه تازه تونستم يه پرستار پيدا كنم و بچه هام تو سرما نمي رن مهد اما همون اول هفته يعني شنبه پرستار كه خواهر طبقه بالايي بود گفت ديگه نمياد يك شنبه رو قرار بود شاهرخ بمونه خونه و نره اداره و فقط گفت يكي دو ساعت بيرون كارداره واسه همين ساعت 9.5آنام و طاها رو آورد اداره و كلي پسراي گلم شيطوني كردن آنام هي مي گفت زنگ بزن اتاق خاله شيرين من باهاش حرف بزنم بعد هي زنگ مي زد واسش شعر مي خوند سر جاي من هم دوتايي دعواشون شده بود . يكم هم  با هم اتاقيم تفنگ بازي كردن بعد هم من واسشون كارتون گذاشتم و طاها هم بالاي ميز نشوندم باهاش بازي كردم ديدم كه حوصله شون خيلي سر رفته و همش مي رن تو سالن بدو بدو مي كنن بردمشون نمازخونه يكم راحت بازي كنن خودم هم يه كم دعا خوندم وقتي اومدم بالا ديدم آقا شاهرخ هم از در تازه وارد شدن يعني تا ساعت 13.40بچه ها پيش من بودن بچه ها رو دادم دستش و رفتن خونه ناهار حاضر كردن تا من بيام . زنگ زدم به مامان ماجرا رو گفتم اما روم نشد مستقيم قضيه رو بگم  تا اينكه شاهرخ زنگ زد و راست و حسيني قضيه رو گفت  و مامان گفت تا آخر هفته نمي تونه بياد چون 4 شنبه نوبت دكتر داشت ولي شاهرخ بلاخره مخش رو زد دوشنبه هم قرار شد طاها رو من ببرم سر كار آنام هم با شاهرخ بره فقط گفتم گناه دارن زود بيدارشون نكن هر وقت بيدار شدن طاها رو بيار پيش من و شما هم بريد خلاصه ساعت 9 طاها رو شاهرخ آورد تحويل من داد بچم خيلي بي حوصله بود واسش تفنگ و ماشين آوردم  اما هيچ حوصله نداشت گفت خسته هستم مي خوام بخوابم بريم اتاق ني ني بخوابيم من هم بردمش نماز خونه و گذاشتمش رو پام  تا اينكه نزديك 10.5 بود خوابش برد يه پتو زيرش پهن كردم يكي هم زير سرش گذاشتم  و خوب روشو پوشوندم برق ها رو هم روشن گذاشتم يه وقت بيدار شد نترسه و به نگهبان سپردم حواسش باشه و از دوربين كنترل كنه خودم هم ر نيم ساعت يكبار سر مي زدم بچم قربونش برم اونقد ناز خوابيده بود وقت اذان چون گفتم پايين سرو صدا ميشه تند دويدم رفتم نمازخونه با صداي آخوند هي طاها چشش رو باز مي كرد اونقد خمار بود دوباره وقتي مي ديد پيش هستم مي خوابيد خلاصه ساعت يك ربع به دو رفتم بيدار كردمش و بردمش بالا يه كم نون دادم خورد وقتي رسيديم خونه هم هي بهونه آنام رو مي گرفت تو ماشينش نشسته بود با خودش هي غر مي زد خسته شدم ديگه آنام بيا ديگه زنگ زدم با آنام تلفني حرف زد يه بار هم مينو صداشو مثل آنام كرد و باهاش حرف زد و گفت واست پفيلا خريدم . مامان هم ساعت 5 قرار بود راه بيفته بياد اردبيل به آنام هم حسابي خوش گذشته بود آخه عاشق لودر و غلتك و بيل مكانيكي و كلا هر چي ماشين گنده باشه هست سوار شون شده بود و همه رو از نزديك ديده بود ساعت 6 آنام رسيد طاها با ذوق رفت دم در ديد انام تو بغل باباش خوابيده شاهرخ گذاشتش سرجاش كلي خورد تو ذوق طاها هي مي رفت بالا سر آنام مي گفت من پفيلا مي خوام  شاهرخ قرار شد يه كم زودتر بره واسم يه گوشي بخره آخه گوشي من خراب شده بود و از اونور بره دنبال مامان ساعت 9 مامان و شاهرخ رسيدن و شام خورديم و ديگه ترسي از سرما و اومدن برف نداشتيم و منتظر بارش برف بوديم اما هيچ خبري از برف نبود و هوا هم كلي آفتابي بود هي مامان مي گفت من فكر كردم هوا سرده واسه همين اومدم تا اينكه 5 شنبه هوا كلي سرد شد و برف شروع به باريدن كرد و برف خوشگل زمستوني همه جا رو سفيد كرد شب مينو مرضيه و پيمان  مي  خواستن بيان اردبيل اما مامان گفت من حواسم مي مونه و ترو خدا نيايد خلاصه اوناهم منصرف شدن و آنام و طاها با كمك باباشون تو آشپزخونه با برف هاي رو تراس يه آدم برفي انگري برد درست كردن جمعه صبح هم به بچه قول دادم اگه صبحونه رو خوب بخورن ببرمش پايين برف بازي اما چون خيلي سرد بود منصرف شديم و يه كم برف باز شاهرخ آورد تو و بچه ها مشغول برف بازي شدن من هم واسه ناهار يه كوبيده مرغ خيلي خوشمزه درست كردم و  واسه فردا هم  يه غذا با تن ماهي كه دستورش رو از اينترنت گرفتم درستيدم و تا شب هم فيلم ديديم  و هي تنقلات خورديم

پسندها (1)

نظرات (0)