آنام و طاهای من

ماماني اومد اردبيل

1393/11/21 8:36
نویسنده : مژده
145 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه هفته پيش قرار بود مامان اينا بيان خونه يه دفعه ساعت 9 شب مرضيه زنگ زد گفت ما الان داريم راه مي افتيم آنامو و طاها كلي ذوق و بپر بپر كردن بعدش تا نزديك 12 بيدار بودن كه من گفتم فردا خاله اينا ميان. آنام شروع كرد به نق زدن كه چرا به من دروغ گفتي ميان باباش ديد ناراحت شده گفت نه پسرم امشب ميان ولي تو برو بخواب اومدن بيدارت مي كنيم خلاصه ما رفتيم خوابيديم و شاهرخ بيدار موند ساعت دو يدفعه از خواب پاشدم ديدم هنوز نيومدن به گوشي مرضيه زنگيدم ديدم خاموشه پا شدم به شاهرخ گفتم از شون خبر داري گفت رسيدن اردبيل الان مي رسن چند دقيفه بعد صداي بوق بوق ماشين عروس اومد و مامان اينا رسيدن صبح من رفتم سر كار و از سر صبح با مينو اينا شروع به وايبر بازي كردم ساعت 11 مرخصي گرفتم اول رفتم بانك بعد هم رفتم خونه من از شب قبل قيمه درست كرده بودم  مامان سفره رو پهن كرد و ناهار خورديم بعد از ناهار همه خوابشون مي اومد رفتيم يه چرتي بزنيم اما آنام و طاها و عرشيا بيدار موندن و ماشين بازي كردن ساعت 3 شاهرخ هم اومد تقريبا 5 بود كه ما تصميم گرفتيم بريم شهر خورشيد . مامان و شاهرخ خونه موندن ما هم رفتيم شهر خورشيد بچه ها يه كم بازي كردن بعد از انجا رفتيم يه مركز خريد داخل شهر يكم دور زديم نزديك 7 برگشتيم خونه تو راه طاهاي عزيزم خوابيد بغلش كردم گذاشتمش تو جاش بچه ام حسابي خسته شده بود چيزي هم نخورده بود قرار شد دو باره واسه شام بريم بيرون ساعت 8 حاضر شديم مامان چون طاها خوابيده بود موند خونه ما هم رفتيم شام خورديم بعد آنام و طاها رو گذاشتيم خونه و خودمون رفتيم قليان سرا تو راه اردبيل به سرعين هيچ قليون سرايي رو نپسنديم و رفتيم سرعين يه قليون سرا بود مينايي بد نبود دكور سنتي داشت قليون كشيدم و يكم حرفيديم قرار شد فردا ناهار چون مينو و مرضيه ويار ديزي كردن بيايم اينجا ناهار بخوريم شب رسيديم خونه آنام از خواب بيدار شد و كلي سرفه كرد و گريه ماهم داروهاشو داديم و قطره بينيش رو ريختم و خوابوندمش صبح شاهرخ زود پاشد رفت نون و سرشير گرفت تا ما پا شديم و صبحونه خورديم يه كم شاهرخ چندتا برنامه تركيه يه تنك رو پر كرده بود با عرشيا و پيمان و آنام ديدن من هم يه كم خونه رو مرتب كردم و آماده شديم بريم سرعين خلاصه رفتيم ناهار سفارش داديم يه كم حرف زديم و عكس گرفتيم و ساعت 4 رسيديم خونه مامان اينا يه چاي خوردن و راه افتادن رفتند شاهرخ هم رفت مغازه يه كم وسايل خريد بعد با آنام و طاها نشست گردو شكستند من هم سريال روزي روزگاري ديدم بعدشم لالا كرديم

پسندها (1)

نظرات (0)