آنام و طاهای من

تولد خاله مرضيه

1393/12/2 10:10
نویسنده : مژده
167 بازدید
اشتراک گذاری

28 بهن تولد خاله مرضيه بود ومن از قبل برنامه ريزي كرده بودم با دخترخاله ها و مينو مرضيه رو سوپرايز كنم اما متاسفانه مرخصي هام تموم شده بود باكلي چك و چونه ازشون خواستم دو روز اخر سال رو به من مرخصي بدن و هم ماشينمون خراب شده بود گذاشته بوديم تهران پيش پسر دايي شاهرخ برامون عوض كنه خلاصه اينطور شد كه برنامه مون كنسل شد و خاله مينو تنهايي با ماماني و عرشيا واسه مرضيه كيك گرفتن و كادو و سوپرايزش كردن شاهرخ هي به مرضيه گفت ما ماشين نداريم اينجا هوا سرده بچه ها حوصلشون سر رفته و انام و طاها هم اينقد تو وايبر و واتس اپ پيام دادن خاله مرضيه بيا قرار شد چهار شنبه بعد دانشگاه مرضيه ساعت 1 راه بيفتند بيان من هم تو راه برگشت از اداره يه كم خريد كردم به شاهرخ هم گفتم يه كيك بخر و زود بيا خونه خلاصه وقتي رسيدم خونه غذاي بچه ها رو دادم بعد با كمك دو قهرمان كوچولوام آنام و طاها دسر و ژله درست كردم بعد واسشون كارتون گذاشتم خودمم مشغول كدبانو گري شدم و زرشك پلو درست كردم و يه كم هم خونه رو مرتب كردم و بعد هم با مينو اينا كه تو راه بودن وايبر بازي كرديم ساعت 6.5 صداي بوق ماشين عروس اومد و انام و طاها كلي جيغ كشيدن كه خاله مرضيه اومده يه يك ربع بعد هم شاهرخ با كيك اومد و مراسم سوپرايز كني مرضيه رو داشتيم بعد هم چون همه گرسنه بودن شام رو اماده كردم بعد شام مرضيه گفت بريم بيرون شاهرخ چون تو اداره واليبال كرده بودخسته بود گفت من نميام مامان هم رفت خوابيد آنام و طاها هم موندن خونه با عرشيا بازي كردن و من و مينو و مرضيه با پيمان رفتيم شوراسنتر و دور زديم ولي از چيزي خوشمون نيومد پيمان هم رفته بود پروما و يه كاپشن پسنديده بود من هم يه شلوار واسه شاهرخ و قرار شد فردا با شاهرخ بيايم اونجا و خريدامون رو بكنيم بعد يه كم دور زديم و دنبال بستني سراي خوب گشتيم يه جا پياده شديم تا پيمان پارك كرد رفتيم گفتيم اينجا پر اراذل و رفتيم  شهر خورشيد يه كم بازي كرديم اما كافي شاپ اونجا هم بستي دارك نداشت و ما برگشتيم خونه و شاهرخ و پيمان رفتند قليون سرا ماهم نشستيم به حرف و ديدن فيلم روزي روزگاري صبح هم من اومدم سركار قرار بود ناهار بريم بيرون اما چون من راه ها رو خوب بلد نبودم و هم تا مي رسيدم خونه چون خسته بودم واسه همين چون مرضيه كتلت دوستداره رفتم گوشت چرخ كرده خريدم و دادم خونه بعد ديدم به كارتابل زدن ساعت 1 قراره قرعه كشي وام قرض الحسنه اداره باشه رفتيم سالن همايش كلي اول بحث در مورد اجراش بود تا اينكه قرار شد من برم اسامي رو بردارم و از 19 نفر اسم من خوش شانس 18 شد و كلي حالم گرفته شد رفتم خونه ناهار خورديم يه كم وايبر بازي كرديم بعد آماده شديم من و مينو و مرضيه و پيمان با طاها رفتيم دور  دور كرديم و سر راه رفتيم موزه مرم شناسي اردبيل طاها با ديدن سبك معماريش گفت مامان اينجا سلطان سليمانه قربون اون همه هوشش برم بعد اومدم واسش عكس بگيرم از اين مجسمه ها مي ترسيد و مي گفت عمو دعوا مي كنه خلاصه ساعت 5 زنگيدم ديدم شاهرخ نزديك خونه است رفتيم دنبال شاهرخ و مامان و بچه ها با هم رفتيم پروما پيمان كاپشن خريد واسه بچه ها هم چندتا لباس پرو كردم اما خوشم نيومد بعد هم رفتيم خانه فرهان يه كم خريد كرديم بعد هم واسه شام رفتيم رستوران لاله بعد از شام مامان و بچه ها رو گذاشتيم خونه و خودمون يه كم دور زديم و شاهرخ از قبل تو بازار يه لباسي انتخاب كرده بود رفت به من نشون بده درست يك ساعت هي لباس پرو كرد تا بلاخره يه بلوز و شلوار و يه ژاكت خوشگل واسه روش پسنديدم و عيدي واسش خريدم بعد هم ما رفتيم چندتا مغازه مانتو پرو كرديم سر آخر هم قرار شد ما رو بزارن خونه و خودشون برن قليانسرا تو راه گفتم يه سوپر ماركت نگه داره برم بستني با طعم قهوه بگيرم جلو سوپر ماركت من و شاهرخ و پيمان پياده شديم مينو و مرضيه ماشين ورداشتن و رفتن هوا هم خيلي سرد بود بعد ديدم كه دارن ميان از مغازه تند دويدم برم در رو بازكنم بشنيم مرضيه با ماشين رفت جلو و مينو هم هيدررو مي بست نمي ذاشت من برم هي دو سه بار تكرار كردن من هم قهر كردم گفتم شاهرخ پياده بريم هي اومدن منت كشي من سوار نشدم رسيديم خونه شاهرخ و پيمان رفتن قليونسرا ماهم بستني خورديم و فيلم ديديم صبح شاهرخ ساعت 9/5 رفت سرشير و عسل و نون گرفت تا صبحونه خورديم و جمع و جور كرديم ساعت 11 شد حاضر شديم بريم سرعين حالا ماهم كه ماشين نداشتيم همه با هم تو يه ماشين فكر كنيد با چه وضعي نشسته بوديم اول رفتيم داخل شهر پيمان مايو خريد بعد هم شاهرخ و پيمان و عرشيا و آنام رفتند ابدرماني ايرانيان ماهم رفتيم تا اونا بيان دور زديم ساعت 3 اومديم دنبالشون بريم ناهار بخوريم مرضيه كه به عشق ديزي سنگي اومده بود اردبيل ديزيسنگي سفارش داد ديديم برف شروع كرده به باريدن تند تند غذا خورديم تا اونا زودتر راه بيفتن ساعت 5 مهمونا رفتند و ما تنها شديم

پسندها (1)

نظرات (0)