آنام و طاهای من

ماماني اومد اردبيل

پنج شنبه هفته پيش قرار بود مامان اينا بيان خونه يه دفعه ساعت 9 شب مرضيه زنگ زد گفت ما الان داريم راه مي افتيم آنامو و طاها كلي ذوق و بپر بپر كردن بعدش تا نزديك 12 بيدار بودن كه من گفتم فردا خاله اينا ميان. آنام شروع كرد به نق زدن كه چرا به من دروغ گفتي ميان باباش ديد ناراحت شده گفت نه پسرم امشب ميان ولي تو برو بخواب اومدن بيدارت مي كنيم خلاصه ما رفتيم خوابيديم و شاهرخ بيدار موند ساعت دو يدفعه از خواب پاشدم ديدم هنوز نيومدن به گوشي مرضيه زنگيدم ديدم خاموشه پا شدم به شاهرخ گفتم از شون خبر داري گفت رسيدن اردبيل الان مي رسن چند دقيفه بعد صداي بوق بوق ماشين عروس اومد و مامان اينا رسيدن صبح من رفتم سر كار و از سر صبح با مينو اينا شروع به وايبر باز...
21 بهمن 1393

اولين برف زمستاني

سلام . از اول هفته پيش اعلام كرده بودن كه تو اين هفته كاهش 20 درجه اي دما تو غرب كشور داريم من اول خو شحال بودم كه تازه تونستم يه پرستار پيدا كنم و بچه هام تو سرما نمي رن مهد اما همون اول هفته يعني شنبه پرستار كه خواهر طبقه بالايي بود گفت ديگه نمياد يك شنبه رو قرار بود شاهرخ بمونه خونه و نره اداره و فقط گفت يكي دو ساعت بيرون كارداره واسه همين ساعت 9.5آنام و طاها رو آورد اداره و كلي پسراي گلم شيطوني كردن آنام هي مي گفت زنگ بزن اتاق خاله شيرين من باهاش حرف بزنم بعد هي زنگ مي زد واسش شعر مي خوند سر جاي من هم دوتايي دعواشون شده بود . يكم هم  با هم اتاقيم تفنگ بازي كردن بعد هم من واسشون كارتون گذاشتم و طاها هم بالاي ميز نشوندم باهاش بازي ...
20 دی 1393

شب یلدا

شنبه شاهرخ سركار نرفت و قرار شد من از اداره برگشتم بريم شمال. وقتي اومدم خونه تا ناهار خوريم و جمع و جور كنيم راه بيفتيم ساعت 3.5 شد خلاصه طبق معمول آنام و طاها تو راه كلي شيطوني كردن و تو سر كله هم كوبيدن تا رسيديم خونه مامان مرضيه و مينو و عرشيا اونجا بودن بچه ها مشغول بازي شدن ما هم  مشغول حرف و وايبر بازي شديم. شب تا بخوابيم ساعت يك شد واسه همين صبح هم  ساعت 10.5 بيدار شديم مامان رفته بود بازار مينو هم ناهار آماده كرد بمنم هندونه شب يلدارو با كمك شاهرخ آماده كردم بعد از ناهار  حدود ساعت 4.5 من و مينو واسه خريد وسايل شب يلدا رفتيم بيرون سر راه رفتيم دنبال مرضيه اما مرضيه چون داشت درس مي خوند با ما نيومد ما تنهايي رفتيم اجيل...
6 دی 1393

شعرهايي كه آنام و طاها بلدن

شعر جنگلبان جنگلبانم بچه ها كارم يه كار سخت نگهباني از جنگل از بيشه و درخت مواظب يه وقتي جنگل آتيش نگيره كسي نياد با تبر حمله به جنگل كنه خدايي نكرده درختي رو قطع كنه   طاها هم اينجوري مي خونه جنگلبانم بچايا كارم كار سخت  . مواظبم جنگل آتيش نگيره. كسي نياد با تبر حمله به جنگل كنه خدايي نكرده درختي رو قطع كنه   شعر خرگوش من چه نازه خرگوش من چه نازه گوشاش چقدر دارزه مي پره مثل آهو مي خوره برگ كاهو طايا جونم فقط بيت اولش رو بلده شعر قورباغه قور قور قورباغه تو جنگل و تو باغه بقيه اش يادم نيست شعر اتل متل توتوله و يه توپ دارم قل قليه ...
27 آذر 1393

جلسه تهران

سلام صبح روز  پاييزيتون بخير من روز يك شنبه 23 آذر  جلسه اصلاحيه بودجه تو سازمان مركزي مون تو تهران داشتم  اول قرار بود پنج شنبه  بريم شمال خونه مامان و بچه ها رو بزاريم و شنبه من و شاهرخ دو تايي بريم تهران اما پنج شنبه چون شاهرخ رفته بود  فوتبال و خسته بود قرار شد جمعه صبح راه بيفتيم  . صبح ساعت 9 پاشدم شاهرخ رو بيدار كردم رفت نون و تخم مرغ و سرشير خريد به آنام و طاها تخم مرغ دادم  خودمون هم سر شير و عسل خورديم بعد از صبحانه جمع و جور كرديم راه بيفتيم كه اين جمع و جور كردن تا 11 طول كشيد تو راه طبق معمول آنام و طاها كلي شيطون كردن و از سر و كله هم بالا رفتن وقتي رسيديم دم خونه مامان طاها مي گفت خونه مام...
25 آذر 1393

کربلا

جمعه آنام ساعت 5/9 پا شد و گفت حوصله ام سر رفته مي خوام كارتن ببينم منم  پا شدم  ديدم مامان هم بيدار شده و داره زيارت عاشورا مي خونه واسه آنام پرشيون تون گذاشتم و رفتم تو اتاق دراز كشيدم يه نيم ساعت بعد پا شدم واسه آنام نيمرو درست كردم و بهش دادم بخوره خودم هم به اميد شاهرخ نمودنم  و صبحانه خوردم بعد طاها جونم بيدار شد با نشاسته واسش فرتني درست كردم اما لب نزد بعد يه سيب زميني روش كره و پنير پيتزا ريختم و گذاشتم ماكروفر و دادم آنام و طاها خوردن بالاخره شازده هم بيدار شد و  از آبگوشت ديشب قرار شد يه كم داغ كنم بدم بخوره اما نون نداشتيم و تا شاهرخ خواست بره مامان زودتر آماده شد و رفت . تلويزيون داشت برنامه پياده روي نجف تا ...
8 آذر 1393

سفر به شمال

پنج شنبه هفته پيش يعني 29 آبان تصميم گرفتم برم شمال دنبال مامان كه يه فته بياد پيش گل پسرام بمونه تا حالشون خوبه خوب بشه البته قراربود هفته قبل بريم كه مرضيه واسه پنج شنبه مي خواست واسه تولد طاها مهموني بده و سوپرايزش كنه و هماهنگي هاشو انجام داده بود اما چون كارهاي اداره شاهرخ تمام نشد گفتيم دوشنبه مي آيم و كلي حالگيري شد دوشنبه هم مرضيه به خيالش  اينكه ما درايم مي آيم رفته بود كيك و وسايل گرفته بود كه باز دوشنبه چون برنامه ماموريت شاهرخ به تهران مشخص شده بود ما زنگ زديم گفتيم نمي آييم مرضيه هم حسابي قاطي كرد و بعد شاهرخ زنگ زد و كلي ازش عذر خواهي كرد و اينكه بالاخره اين پنج شنبه برنامه مئن اوكي شد . شاهرخ پنج شنبه موند خونه تا من از ا...
6 آذر 1393

طاها کوچولو

طاها جون من از  5/1 سالگي شروع به جمله گفتن كرده. حالا كه دو سالش شده كاملا حرف مي زنه و افعال رو هم مي گه تازه پسرم از داداش آنامش شمرن تا 4 انگليسي رو هم ياد گرفته آنام جونم هم تا ده انگليسي مي شمره. تازه منو مثل آنام بيشتر وقت ها مامي صدا مي كنه باباش رو هم ددي صدا مي كنه البته يه چند روزي كه به من مي گه مامانم  به بابايي هم مي گه بابام . ديگه وقتي آب مي خواد ميگه ميشه واتر كول بدي البته جاي موصوف و صفت رو برعكس مي گه همه رو از آنام جونم ياد گرفته ديگه. به سيب هم مي گه اپل. راستي يه دو ماهي ميشه كه با حلقه هاي هوش رنگ ها رو بهش ياد دادم . رنگ زرد و قرمز و آبي رو ميدونه و بنفش رو هم پرپل مي گه آنام گلم هم تمام رنگ ها رو به ...
27 آبان 1393

تاسوعا و عاشورا

امسال تاسوعا و عاشورا تصميم گرفتم برم ماكو  از بس آنام و طاها مي گفتن بريم ماكو بريم ماكو. واسه همين پنج شنبه 8 آبان قرار شد شاهرخ نره سره كار و بمونه خونه و من هم مرخصي ساعتي بگيرم و بيام زود راه بيفتيم و بريم اما چون شب قبلش مبل و ناهورخوريي كه سفارش داده بودم برام از تهران آورده بودن تا دير وقت در حال جمع و جور كردن و تصميم در مورد نحوه چيدمان مبل ها بوديم از طرفي مبل هاي قبلي هم واسه اينكه آنام و طاها نرن رو مبل هاي جديد و خرابش نكن باهاش يه مرز درست كرديم و تصميم داشتم از همين اول بهشون سخت بگيرم تا بلايي كه سر بقيه اسباب اثاثيه خونه در آوردن سر اين ها نيارن خونه عملا شبيه فروشگاه مبل شده بود اما بايد يه چند روزي اين وضع رو تح...
27 آبان 1393